گلنوشت عشق

حرفهای دل به زبان قلم

گلنوشت عشق

حرفهای دل به زبان قلم

الا

الا ای درد 

ساکت باش 

تو از من هیچ نمی‌دانی 

که باقلبم چه خواهد کرد 

وعید یار کرمانی 




زهر مار

آخرش این درد

زندگی را زهر مارم میکند

سبلان 

عسل ندارد 

تا بریزم بر کام دلم 

دماوند خم میشود

روی زانو های من

نرگس فرامُش میکند

می‌رقصد روی چمن

 


صبر

فصل نرگس

زندگی زیباست

خوشبختی دست های خداست 

بهار بعداز زمستان نیست

پاییز هم گاهی شکوفه سراست

من از ترانه ی انار فهمیدم 

شعر آذر دقیقه ای یلداست

باید از صبر سوالی پرسید

بر سر غوره و مویز چرا دعواست؟

گاهی دخیل ها کاری از پیش نمی برند 

دعای همیشگی مادرم حضرت زهراست 


بمان

نرگس

اسفند 

زمستانم 

یک اردیبهشت بمان

تالبخند شکوفه ی بادام 

به گردو ها



درخت

واژه‌ 

شعر بار می‌دهد 

بوی بهار میدهد 

سرو چنار میدهد

یار کنار میدهد 

چشم خمار میدهد 

ماه چهار میدهد 

گلی که خار میدهد 

تا بروم به سوی او