گلنوشت عشق

گلنوشت عشق

حرفهای دل به زبان قلم
گلنوشت عشق

گلنوشت عشق

حرفهای دل به زبان قلم

مستمری

شعر پول ندارد

واژه ها گرسنه اند

کتاب ورق های سپید را

اجاره داده است

قلم از هیچ اداره ای

مستمری دریافت نمی کند

فاضله هاشمی غزل







شب یلدا


 طاقچه تنها بود

دیوان حافظ میگریست

یک نفر بدون  اجازه ی پاییز 

پدر انار  را درآورده است 

آذر نمیداند

یلدا فردا اینجاست 

فاضله هاشمی غزل







































تمام هستی من

چند روزی ست بنابر عهد دیرینه و عادت روزهای گذشته به سراغ کتابهایم میروم آنها را در آغوش میگیرم و نوازششان میکنم

این روزها بیشتر کتاب می‌خوانم بیشتر کتاب میخرم و فکر می‌کنم خیلی مهم نیست چند سال است یک دست لباس نو نخریده ام و رنگ روسری ام چقدر تکراری شده است اما خیلی مهم است چند وقت است یک کتاب جدید نخوانده ام

خیلی مهم است بدانیم چقدر بابت لباسهای قدیمی و تکراری مان و اینکه فلان لباس و فلان کفش بهم می آیندیانه احساس شرمساری میکنیم و بابت اندیشه های ناب لک برداشته زیر زرق و برق زندگی که اتفاقاً همه چیز را سخت تر کرده است شرمنده میشویم

قیمت کتاب زیاد نیست کتاب مثل چیزهای دیگر راه خودش را میرود دانایی گران است و انسانها به دنبال چیزهای ارزان میروند

خوب میدانم کتاب تمام هستی من است و کسی هرگز نمی‌تواند از آنچه هست فاصله بگیرد

یه راستی آنان که مینویسند از آنها که روزی به جنگ رفته اند چیزی کم ندارند

فاضله هاشمی غزل