گلنوشت عشق

گلنوشت عشق

حرفهای دل به زبان قلم
گلنوشت عشق

گلنوشت عشق

حرفهای دل به زبان قلم

سعدی

شعر سپید من را

با گوش خود شنیده

عالم که مثل سعدی

به چشم خود ندیده

«روز بزرگداشت سعدی»


لباس نارنجی

زندگی 

شراب مورد علاقه ام نبود

باید مست میشدم

تا نبودن لباس نارنجی را

زود فراموش کنم

گمان نمیکنم

او دلش بخواهد

بامن زندگی کند

شاید برود پیش پاییز

مهر را ندیدم

و به آبان نرسیدم

اما دست آذر را گرفتم

بوی پرتقال میداد اما مادرم دوست نداشت اورا داشته باشم

ترسیدم و رویای داشتنش را به باد سپردم

ترسیدن همیشه خوب نیست زندگی با شجاعت بهتر میشود اما من دیگر شمشیر پلاستیکی هم به دست نمیگیرم دستم درد کهنه ای دارد و قلبم خون قورت میدهد خنده به مغزم نمیرسد و همیشه تکرار روزهای زندگی ملال آور نیست

مینویسم این روزها کاغذها هم از سپیدی فراری اند لکه روی روشنی پاک نمیشود باید تیره بود نمیدانم چرا دلم را به لباس نارنجی دادم تا او را خون کند بهتر است پاییز ازاین ماجرا خبر نداشته باشد اگر دهان انار قرص باشد اتفاق بدی نمی افتد و بسیار خوشحال میشوم اما روزگار نباید ببیند مثل لباس نارنجی 

#لباس_نارنجی

#داستان_کوتاه